یادداشت های یک زن خانه دار

یادداشت های یک زن خانه دار

حـرفهای در گوشی ، روزمـرگی ها ، یادداشت های یک زن خانه دار ، دغـدغـه های ذهنـی ،دنیـای زیبای مـن و....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

امروز عصر نوبت دندون پزشکی داشتم ؛ سعید هم نبود که بچه ها پیشش بمونن و مجبور شدم با خودم ببرمشون ولی نیما نذاشت که کاری انجام بدم و مجبور شدم بذارمشون خونه یکی از آشناها و دوباره برگردم مطب.

بعد از انجام کارهای دندون پزشکی سریع رفتم بچه ها رو تحویل گرفتم ؛ بنده خدا چقدر اذیت شده بود بس که نیما رو با ماشین بیرون تاب داده بود که گریه نکنه. خیلی ممنون و سپاسگذارش شدم بخاطر این حمایتش. چون خودم میدونم چقدر سخته .

ساعت 7 شب رسیدیم خونه ؛ سریع کباب کوبیده تو فر درست کردم و سفره رو انداختم.

حالا فکر کن با تنی خسته و لب و دهنی آویزون از اثرات بی حسی دندون پزشکی بشینی و غرولندهای سعید خان رو گوش بدی.

همش بیرونین تو خونه نیستین ؟؟ یکی نیست بگه آخه مرد تو خیابون که بساط نزدیم ؛ کار داریم که بیرونیم

گفتم : فردا یلدا باید مجدد بره مدرسه برا اندازه گیری فرم لباس ؛ چون لباس تغییر کرده؛ جنابعالی فردا ببرش.

میگه : نه

اون که باید بره؛ ولی خودت دیگه نرو باشگاه و دکتر 🤕🙄😶‍🌫️

گفتم : یه ماه پیش هر روز غر میزدی که چرا همش تو خونه این ؟ بیرون نمیرین ؟ باشگاه و استخر و .... هست و نشستین تو خونه

هر روز به من گیر میداد تو تنبلی بیرون نمیری در حالی که بچه ها رو پارک می‌بردم.

گفت اشتباه کردم و زیر لب غر میزد.

ترجیح دادم سکوت کنم و راه خودمو برم.

سریع شامشو خورد و رفت تو اتاق ؛ بچه ها هم بازی میکردن و بازی دیگه خنده و صدای بلند داره

ولی بلند شد کلید اصلی برق رو قطع کرد که بخوابه.

حالا ظرفها کف زده تو سینک ؛ بچه ها سرویس نرفته بودن ؛ و...

شمع روشن کردم ظرفها رو شستم و به کارها سرو سامان دادم و بچه ها رو رسیدگی کردم و طفل معصوم های من با حالی گرفته خوابیدن.

یه بغض سنگین ته گلوم نشست ؛ به خودم حق دادم ناراحت بشم؛ آروم اشک بریزم ؛ خسته باشم از کشیدن بار سنگین بچه داری و خانه داری اونم به تنهایی ؛ از اتفاقات ؛ و...

ولی به خودم گفتم اگه تو این حال گرفته بمونی ؛ یعنی فرصت دادی به ناامیدی ؛ به غم و...

تو باید تلاش کنی به اندازه ی سهم و ظرفیت خودت بسازی ؛ تا بوده همین بوده

مهم محکم بودن و ادامه دادنه وقتی چاره ای نیست.


 

A: حالا که کلاس نظم رو شرکت کردم باید اجرا کنم .

چکاپ کامل رو انجام دادم منتظرم فردا جواب آزمایش بیاد .

دو سالی میشه طرفهای دندون پزشکی نرفتم ؛ ولی امروز حسابی از خجالت اون دو سال دراومدم ؛ دو دندون نیاز به روکش داشتن و یه دندون نیاز به ترمیم ؛ که خدا رو شکر انجام شد.( البته چون بیمه تکمیلی داریم میتونم این همه کار انجام بدم و گر نه سعید زیر بار این هزینه ها نمیرفت🤷‍♀️)

چشم هام هم کمی ضعیفه ؛ ولی عینک نمیزنم .

این از مرحله اول برنامه

B: امروز اصلا وقت ورزش در خانه نداشتم

ولی کالری دریافتی زیر 1000 شد.

C: ملزم بودن به شستن ظرفها بعد صرف غذاها عالیه

یعنی دقیقا یه باری انگار از رو دوشم برداشته شد.

 

شبتون خوش

  • سارا ...


#نظم_و_برنامه_ریزی

آدمها #تغییر نمی کنند و کسی نمی تواند آنها را تغییر دهد مگر اینکه خودشان بخواهند.
هیچ کس به اندازه ی تو دلسوز تو نیست و خودتی که می توانی #زندگیتو تغییر بدی .
 
هیچ کس ؛ هیچ کجا به تو کمک نمی کند ؛ تو باید روی پای خودت بایستی.

اول از همه احترام گذاشتن به خودت را یاد بگیر.
1: از نظر #جسمی خودتون رو #چکاپ کنید ؛ سالانه این کار رو انجام دهید.
یه آزمایش خون ؛ #آزمایش ادار انجام دهید و هر نوع مشکلی دارید از کم خونی ؛ فشارخون ؛ دیابت ؛ و.... همه را درمان کنید.
اضافه وزن دارید اقدام کنید برای درمانش

2: دندان پزشکی برید و دندون هایی که باید درست بشه درست کنید ؛ به دهان و دندون هاتون رسیدگی کنید.

3: چشم پزشکی برید ؛ ببینید نمره چشمهاتون چنده ؛ به عینک نیاز دارین یا نه.

تا خودت برای خودت ارزش قائل نباشی ؛ کسی برات ارزش قائل نیست.

  • سارا ...

از وقتی میرم باشگاه حس خیلی خوبی دارم؛ نشاط و سرزندگی روحی و جسمی قابل حس کردنه.

سعید یه هفته س رفته تو لاک خودش ؛ صحبت نمیکنه و کاری به کارمون نداره. درونگرایی و افسردگی مشکلات اصلیشه.

امروز بعد از دو ماه با خالم صحبت می‌کردم ؛وسط صحبت کردنمون سعید رسید دیگه یه نیم ساعتی طول کشید ؛ به محض قطع شدن گوشی با ناراحتی و عصبانیت که چرا زیاد صحبت میکنی ؟

یکم اون لحظه اضطراب بدنم رو حس کردم ولی به خودم گفتم: کار بدی نکردی داشتی بعد مدت ها با خالت صحبت میکردی ؛ تازشم سعید که چند روزه با ما صحبت نمیکنه ؛ زنگش هم که میزنیم گوشیشو جواب نمیده . دوست داشتم با کسی هم کلام بشم.

و خیلی ریلکس بیخیال عصبانیت بی جاش شدم و خودمو درگیر نکردم .

کارهامو انجام دادم ؛ شامو هم درست کردم ؛ نیما رو هم خوابوندم و با خیال راحت رفتم باشگاه.

کلا نیما که گریه میکنه حتی تو بغل سعید باشه ؛ سعید رهاش میکنه میره تو اتاق در رو میبنده و نیما گریش بیشتر تر میشه.

آخ قلبم درد میگیره وقتی میبینم بچه رو رها میکنه و بچه حس بدی بهش دست میده.

و من اون لحظه شدیدتر و مهربان تر نیما رو بغل میکنم.

آخ یلدا که خیلی از لحاظ محبتی از سعید جدا شده ؛ اصلا کاری به سعید نداره. و نیما هم میدونم همینطور میشه.


کالری دریافتیم 900 شده

و کالری سوخته شده براساس پیاده روی و باشگاه 400 شده.

و این خوبه.

تصمیم گرفتم بعد از وعده های غذایی بدون هیچ معطلی اول از همه ظرفها رو بشورم و بعد گاز رو پاک کنم و بعدش رو کابینت ها رو پاک کنم.

یعنی سریع آشپزخونه مرتب بشه و طی این چند روز که این کار رو انجام میدم تاثیرشو میبینم . آشپزخونه همیشه مرتبه ؛ سینک خالی و تمیزه و مهم تر از همه بقیه زمان مال خودمه و فکرم درگیر کارهای آشپزخونه نیست و واقعا حس خوبی داره.

و مهم تر صبح که بیدار بشم با یه آشپزخونه مرتب و تمیز رو به رو هستم.

هورااا

  • سارا ...

صبح قبل ساعت 8 صبحونه بچه ها رو دادم و رفتیم برا اندازه گیری لباس فرم مدرسه ی یلدا

برگشتیم ؛ دوباره غذا خواستن ، اسنک های باقی مونده دیشبو آماده کردم و خوردن ؛ بعدش درخواست کیک کردن🤕

و دوباره همون سیکل معیوب چرخید.

این وسط ها آشپزخونه رو دسته گل کردم

سالن مرتب

ظرفها شسته شده و همه چی تمیز و خوب

الان میخوام به نهار و شام فکر کنم چون بعد از ظهر میرم باشگاه

و بشینم جلسه اول نظم رو پیاده کنم و نکته ای ثبتش کنم.

  • سارا ...

امروزم پر از لحظه های شادی و سختی بود:

اول اینکه جمعه ها آزادم کالریم 1000 بشه و از ورزش هم خبری نیست؛ بعله دیگه یه روز در هفته باید راحت بود. ولی با این که کلی غذا و تنقلات خوردم ولی کالری نزدیک 1000 شد ؛ به نظرم دلیلش کم خوردن بود . همه چی بخور ولی کم بخور.

 

یه هدیه دوست داشتنی از برادرم دریافت کردم ؛ تو اوج ذوق رفتم ( کار مردونه ای که سعید باید انجام می‌داد و نداد )

کار رو انجام بدم که نصف انگشتم به فنا رفت و شدید خونریزی داشت و با کلی چسب و باند جلوی خونریزی رو گرفتم و الان بعد از گذشت 7 ساعت شدید درد داره.

با همین اوضاع کلی ظرف شستم و خونه تکونی کردم ولی دریغ از یه کمک سعید.

بهش گفتم مرغ ها رو ریش ریش کن برا اسنک ؛ اونم انجام نداد.

اصلا نمیتونم التماس کنم که برام کاری انجام بده؛ یا اینکه ازش زیادی ناراحت بشم و از کار و زندگیم بیفتم.

چون چند سالی درگیر بودم و دیدم نمیشه و فقط دارم روح و روان خودمو اذیت میکنم ؛ دیگه کلا بیخیالش شدم.

یعنی فکر کن دقیقا همون موقعی که نیاز به حمایت و کمکش داری ؛ نیست

یا قهره

یا تو فاز

به این نتیجه رسیدم کارمو انجام بدم ؛ روح و روان و نشاطمو با یکی به دو کردن باهاش از دست ندم.

آره دیگه با همین انگشت ترکش خورده شام درست کردم و انبوهی از ظرف شستم و آشپزخونه ی تمیز و مرتب رو هم تحویل فردا دادم.

واقعا چرا این قدر سینک من ظرف تولید میکنه ؛ همش دارم ظرف میشورم

کاش خونه داشتیم و میشد ماشین ظرفشویی خرید؛ با مستاجرش نمیشه چون خیلی خونه ها جای ماشین ظرفشویی نداره و ما هم اونقدر پول نداریم که فقط تو اون خونه ها بشینیم.

بگذریم

و اما ...

من یه کلاس نظم شرکت کردم که میخوام نکته هاشو اینجا بنویسم ؛ به نظر خودم که عالیه کلاسش.

  • سارا ...

روزایی که با هدف زندگی می‌کنیم دلچسب ترن.

صبح یلدا رو بردم کلاس ورزش ؛ عصر دوستم زنگ زد بیا بچه ها رو ببریم پارک؛ هیچی دیگه جمع کردیم رفتیم پارک ؛ بچه ها یکم دوچرخه سواری کردن و بازی

آشپزخونه ترکیده رو حسابی سروسامان دادم

برا شام عدس پلو کشمش درست کردم

و ظرفهای شام رو هم شستم و تمام

امروز تو خونه ورزش کردم ؛ روزایی که باشگاه نمیرم خودم با نرم افزارهای ورزش در خانه ؛ به ادامه سلامتی و لاغری می‌پردازم.

کالری دریافتیم هم 800 شد و 400 کالری هم بخاطر ورزش و پیاده روی سوزوندم.

روز خوبی بود ؛ دارم به برنامه های بهتر برای زندگی فکر میکنم.

  • سارا ...

سرچ های سر صبحی من  شده :

صبحونه های کم کالری چیا هستن🤦‍♀️

 

طبق برنامه کالری شمار کلم پیچ ؛ کالری هام نباید از 1000 بیشتر بشه ؛ حالا اگه 1000 بشه تو همین وزن میمونم .

اگه کالری 500 بشه یه 3 یا 4 کیلو در ماه وزن کم میکنم.

الان دوست داشتم یه ترازوی وزن کشی هم میداشتم ؛ ولی فعلا همچین پولی برای این کار ندارم.🤷‍♀️

 

  • سارا ...

A: کم‌کاری تیروئید؟
اضافه‌وزن؟

باشه… ولی من تسلیم نیستم! 💪

یه هفته‌ست باشگاه میرم، از فردا هم رژیم رو محکم شروع می‌کنم.

قدم کوچیک، ولی رو به جلو…

یه روز تو آینه به خودم میگم: «دیدی شد؟» ✨

 


B: فکر کنم تو این بگیر و ببند لاغری اگه روزها
5 ساعت گن ساعت شنی ببندم هم عالیه
🫰⏳️


C: با اینکه خیلی خسته ام ولی دلم نمیخواد بخوابم
سکوت و آرامشی که آخر شبهاس ؛قابل معاوضه با چیزی نیست. مادرای بچه دار میدونن چی میگم.

دلم چی میخواد؟
فیلم به همین سادگی رو پلی کنم.

  • سارا ...

A: امروز صبح رو با یه قرار مهم شروع کردم؛
چکاپ کامل توی آزمایشگاه.
یلدا و نیما پیش سعیدن و من با خیال راحت
یه وقت کوچیک برای سلامتی خودم گذاشتم.
اولین نشانه احترام به خود اینه که حواسمون به سلامتی و جسممون باشه.

 

B: هر وقت از این مسیر رد میشم و چشمم به دانشگاه میفته ؛ خاطرات 4 سال دوست داشتنیه ؛ زندگیم برام زنده میشه و بیشتر دلتنگ میشم.
چه روزهای خوبی بودن آه...

 

C: 

سر راه نون سنگک هم گرفتم و اومدم خونه.

خب طبق معمول سعید اخم هاش تو هم و قهر ؛  که بچه ها رو گذاشتی پیش من و رفتی بیرون🙄☹️

به عنوان یک انسان ؛ مادر ؛ همسر این حق رو ندارم در روز 2 ساعت برا کارهای بیرون از خونه وقت بزارم . چرا؟ چون آقا حوصله دو ساعت بچه داری نداره.

ولی از الان تا شب رو تخت لم داده و گوشی به دسته.

 

D: مهم نیست 

سفره صبحونه رو انداختم و صبحونه صرف شد و حالا هم بچه ها یه ساعت پویا ببینن و منم یکم استراحت کنم و روز خوبمونو ادامه بدیم.

 

  • سارا ...

 

بعد از ظهر یلدا و نیما رو گذاشتم پیش باباشون و رفتم باشگاه. یکی از اهداف مهم امسالم همین ورزش کردنه، هم برای کمی لاغر شدن، هم مهم‌تر از اون برای سلامتی.

 

یک ساعت بعد که برگشتم خونه، خشکم زد! سعید خیلی راحت ظرفا و وسایل خاص آشپزخونه رو داده بود دست نیما… بچه هم که معلومه همه رو ریخته بود زمین و خدا می‌دونه چند تاشون ترک برداشتن!

 

از طرف دیگه یلدا هم چند وقتیه گیر داده استخر می‌خواد. آماده و دم در منتظرم بود که ببَرمش. من با خستگی باشگاه یه طرف، دیدن آشپزخونه قیمه‌قیمه یه طرف دیگه!

سعید هم طبق معمول شاکی: «من چند ساعت بچه نگه دارم! مگه وظیفه منه🤕☹️» آخه من تو کل هفته فقط سه بار، هر بارهم یک ساعت می‌رم باشگاه. همینم زیادیش بود ظاهراً.

به هر جون کندنی بود یلدا رو بردم استخر. وای از قیمت بلیط استخر! نفری ۲۰۰ هزار تومن! با این اوضاع باید کم‌کم قیدش رو بزنیم.

ساعت ده شب رسیدیم خونه. خونه درب و داغون! سریع شام بچه‌ها رو دادم، خوابوندمشون، نمازمو خوندم و با هزار زور خودمو رسوندم اتاق. سعید هم که احتمالاً قهر کرده، رفته یه اتاق دیگه بخوابه!

این بود از «سه ساعت برای خودم» که تهش می‌شه «سه روز جمع و جور کردن!» ولی بازم می‌ارزه… چون من باید برای خودم وقت بذارم، حتی اگر همه ظرفا بشکنه!

شاید این روزا خسته‌کننده باشن، اما همین لحظه‌ها هم بخشی از زندگی ماست. فردا دوباره تلاش می‌کنم برای خودم وقت بگذارم، چون سلامتی‌ام برام مهمه.

 

  • سارا ...