یادداشت های یک زن خانه دار

یادداشت های یک زن خانه دار
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

روز دوم

جمعه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۵۹ ب.ظ

امروزم پر از لحظه های شادی و سختی بود:

اول اینکه جمعه ها آزادم کالریم 1000 بشه و از ورزش هم خبری نیست؛ بعله دیگه یه روز در هفته باید راحت بود. ولی با این که کلی غذا و تنقلات خوردم ولی کالری نزدیک 1000 شد ؛ به نظرم دلیلش کم خوردن بود . همه چی بخور ولی کم بخور.

 

یه هدیه دوست داشتنی از برادرم دریافت کردم ؛ تو اوج ذوق رفتم ( کار مردونه ای که سعید باید انجام می‌داد و نداد )

کار رو انجام بدم که نصف انگشتم به فنا رفت و شدید خونریزی داشت و با کلی چسب و باند جلوی خونریزی رو گرفتم و الان بعد از گذشت 7 ساعت شدید درد داره.

با همین اوضاع کلی ظرف شستم و خونه تکونی کردم ولی دریغ از یه کمک سعید.

بهش گفتم مرغ ها رو ریش ریش کن برا اسنک ؛ اونم انجام نداد.

اصلا نمیتونم التماس کنم که برام کاری انجام بده؛ یا اینکه ازش زیادی ناراحت بشم و از کار و زندگیم بیفتم.

چون چند سالی درگیر بودم و دیدم نمیشه و فقط دارم روح و روان خودمو اذیت میکنم ؛ دیگه کلا بیخیالش شدم.

یعنی فکر کن دقیقا همون موقعی که نیاز به حمایت و کمکش داری ؛ نیست

یا قهره

یا تو فاز

به این نتیجه رسیدم کارمو انجام بدم ؛ روح و روان و نشاطمو با یکی به دو کردن باهاش از دست ندم.

آره دیگه با همین انگشت ترکش خورده شام درست کردم و انبوهی از ظرف شستم و آشپزخونه ی تمیز و مرتب رو هم تحویل فردا دادم.

واقعا چرا این قدر سینک من ظرف تولید میکنه ؛ همش دارم ظرف میشورم

کاش خونه داشتیم و میشد ماشین ظرفشویی خرید؛ با مستاجرش نمیشه چون خیلی خونه ها جای ماشین ظرفشویی نداره و ما هم اونقدر پول نداریم که فقط تو اون خونه ها بشینیم.

بگذریم

و اما ...

من یه کلاس نظم شرکت کردم که میخوام نکته هاشو اینجا بنویسم ؛ به نظر خودم که عالیه کلاسش.

  • سارا ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">