یادداشت 21
شنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ۱۱:۰۱ ب.ظ
سوت پایان روز شنبه
جا داره به خودم یه خسته نباشید جانانه بگم
روزی پر از کار و برنامه و میهمان داری و درس خوندن و کلافگی شدید از گریه های نیما و حتی اشک های یواشکی خودم و بغض های فروخورده
ولی تموم شد .
خانواده سعید تماس گرفتن که سعید جواب تماس های ما رو نمیده.
آخه سعید با منم صحبت نمیکنه چه جوابی براشون میتونم داشته باشم؛ جز اینکه بگم : سعیده دیگه میشناسیدش.
سکوت و ناراحتیشون از پشت گوشی قابل درکه.
- ۰۴/۰۸/۲۵