یادداشت 18
صبح بعد از بردن یلدا به مدرسه ؛ سریع برگشتم خونه و در عرض 1 ساعت ؛ نهار رو آماده کردم ؛ کلی ظرف شستم ؛ خونه رو مرتب کردم و صبحونه رو آماده کردم و نیما رو هم سپردم به سعید و با دو تا از برادرا رفتیم خرید و خوش گذرونی؛ سه نفری کلی بهمون خوش گذشت ؛ من که ماشاا... سوتی میدادم زیاااد🤣🤣 جوری که از شدت خنده ریسه میرفتیم.
خیلی وقت بود این قدر آزاد و رها بیرون نرفته بودم و نخندیدم.
کلی خرید انجام دادیم ؛ البته بیشتر برادرا ؛ منم از چیزی خوشم میومد تا میخواستم حساب کنم دو تا کارت صف میکشید و نذاشتن من پولی پرداخت کنم؛ همیشه خدا را بخاطر داشتن برادرهام شکر میکنم؛ یکی از بزرگترین نعمتهایی که بهم داده وجود ارزشمندشونه؛ یه تکیه گاههای محکم ؛ همراههای همیشگی من تو هر شرایطی.
قرار بود ساعت 4 بعد از ظهر همه با هم بریم به سمت خونه بابا مامان اینا.
وسایلو جمع کردیم آماده ی حرکت ؛ سعید یه کلاه داره خداییش شبیه کلاههای شکاری و قطبی هست ؛ من از این کلاه متنفرم ؛ فکر کنم افرادی که تو قطب یا جاهای خیلی خیلی سرد زندگی میکنن از این کلاه پشمی ها میذارن.
من چند بار اومدم اینو بندازم نذاشت .
هیچی دیگه در حین رفتن گفت : کلاهم کجاست ؟ منم گفتم: وای تو رو خدا اونو نزار ؛ زشته. و به شوخی گفتم : اونو میزاری من دوست ندارم باهات جایی برم🤐🤷♀️
(واقعا همینطوره ؛ زشت ترین کلاه از نظر منه. من زیاد اهل گیر دادن به لباس و تیپ دیگران نیستم و واقعا هیچ دخالتی نمیکنم. ولی این یه مورد کلاه انگار رو اعصاب منه ؛ آخه اینجا که هوا قطبی نیست و دیدم گاها مردم هم میخندن به این کلاه🤕🥴.)
هیچی دیگه؛ این کلام از دهن ما بیرون نیومد ؛ گفت: من نمیام
گفتم: حتما شوخی میکنه؛ وسایل رو بردم پارکینگ و منتظر که آقا بیان.
واقعا نیمد و دوباره وسایل رو برگردوندم خونه.
و بهش گفتم : دیگه هیچ جایی باهاش نمیرم.
خب خیلی از این اتفاقها افتاده ؛ مدام نصفه راه ما رو قال میزاره یا تصمیم داریم جایی بریم در حین رفتن منصرف میشه.
تا حالا چندین بار به خودم قول دادم هر وقت پیشنهاد داد جایی بریم دیگه نرم .
چون اخلاقشو هم میدونستم اول نخواستم باهاش برم خونه بابا اینا ؛ ولی چون خودش گفت : بریم منم قبول کردم.
آره دیگه ؛ کلا مسافر نیمه راهه و واقعا نمیشه روش حساب کرد.
و حالا روم نمیشه زنگ مامان اینا بزنم که ما نمیاییم .
حالا همه جمعند و ما اینجا
فعلا هم قهر کرده و رفته تو اتاق . مهمه؟ نه والا
کل ماجرا همین بود . فعلا هم میخوام بشینم رو درس و مشقم
- ۰۴/۰۸/۱۵