صبح زیبا
A: امروز صبح رو با یه قرار مهم شروع کردم؛
چکاپ کامل توی آزمایشگاه.
یلدا و نیما پیش سعیدن و من با خیال راحت
یه وقت کوچیک برای سلامتی خودم گذاشتم.
اولین نشانه احترام به خود اینه که حواسمون به سلامتی و جسممون باشه.
B: هر وقت از این مسیر رد میشم و چشمم به دانشگاه میفته ؛ خاطرات 4 سال دوست داشتنیه ؛ زندگیم برام زنده میشه و بیشتر دلتنگ میشم.
چه روزهای خوبی بودن آه...
C:
سر راه نون سنگک هم گرفتم و اومدم خونه.
خب طبق معمول سعید اخم هاش تو هم و قهر ؛ که بچه ها رو گذاشتی پیش من و رفتی بیرون🙄☹️
به عنوان یک انسان ؛ مادر ؛ همسر این حق رو ندارم در روز 2 ساعت برا کارهای بیرون از خونه وقت بزارم . چرا؟ چون آقا حوصله دو ساعت بچه داری نداره.
ولی از الان تا شب رو تخت لم داده و گوشی به دسته.
D: مهم نیست
سفره صبحونه رو انداختم و صبحونه صرف شد و حالا هم بچه ها یه ساعت پویا ببینن و منم یکم استراحت کنم و روز خوبمونو ادامه بدیم.
- ۰۴/۰۵/۱۶