یادداشت های یک زن خانه دار

یادداشت های یک زن خانه دار
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

A: امروز صبح رو با یه قرار مهم شروع کردم؛
چکاپ کامل توی آزمایشگاه.
یلدا و نیما پیش سعیدن و من با خیال راحت
یه وقت کوچیک برای سلامتی خودم گذاشتم.
اولین نشانه احترام به خود اینه که حواسمون به سلامتی و جسممون باشه.

 

B: هر وقت از این مسیر رد میشم و چشمم به دانشگاه میفته ؛ خاطرات 4 سال دوست داشتنیه ؛ زندگیم برام زنده میشه و بیشتر دلتنگ میشم.
چه روزهای خوبی بودن آه...

 

C: 

سر راه نون سنگک هم گرفتم و اومدم خونه.

خب طبق معمول سعید اخم هاش تو هم و قهر ؛  که بچه ها رو گذاشتی پیش من و رفتی بیرون🙄☹️

به عنوان یک انسان ؛ مادر ؛ همسر این حق رو ندارم در روز 2 ساعت برا کارهای بیرون از خونه وقت بزارم . چرا؟ چون آقا حوصله دو ساعت بچه داری نداره.

ولی از الان تا شب رو تخت لم داده و گوشی به دسته.

 

D: مهم نیست 

سفره صبحونه رو انداختم و صبحونه صرف شد و حالا هم بچه ها یه ساعت پویا ببینن و منم یکم استراحت کنم و روز خوبمونو ادامه بدیم.

 

  • سارا ...

 

بعد از ظهر یلدا و نیما رو گذاشتم پیش باباشون و رفتم باشگاه. یکی از اهداف مهم امسالم همین ورزش کردنه، هم برای کمی لاغر شدن، هم مهم‌تر از اون برای سلامتی.

 

یک ساعت بعد که برگشتم خونه، خشکم زد! سعید خیلی راحت ظرفا و وسایل خاص آشپزخونه رو داده بود دست نیما… بچه هم که معلومه همه رو ریخته بود زمین و خدا می‌دونه چند تاشون ترک برداشتن!

 

از طرف دیگه یلدا هم چند وقتیه گیر داده استخر می‌خواد. آماده و دم در منتظرم بود که ببَرمش. من با خستگی باشگاه یه طرف، دیدن آشپزخونه قیمه‌قیمه یه طرف دیگه!

سعید هم طبق معمول شاکی: «من چند ساعت بچه نگه دارم! مگه وظیفه منه🤕☹️» آخه من تو کل هفته فقط سه بار، هر بارهم یک ساعت می‌رم باشگاه. همینم زیادیش بود ظاهراً.

به هر جون کندنی بود یلدا رو بردم استخر. وای از قیمت بلیط استخر! نفری ۲۰۰ هزار تومن! با این اوضاع باید کم‌کم قیدش رو بزنیم.

ساعت ده شب رسیدیم خونه. خونه درب و داغون! سریع شام بچه‌ها رو دادم، خوابوندمشون، نمازمو خوندم و با هزار زور خودمو رسوندم اتاق. سعید هم که احتمالاً قهر کرده، رفته یه اتاق دیگه بخوابه!

این بود از «سه ساعت برای خودم» که تهش می‌شه «سه روز جمع و جور کردن!» ولی بازم می‌ارزه… چون من باید برای خودم وقت بذارم، حتی اگر همه ظرفا بشکنه!

شاید این روزا خسته‌کننده باشن، اما همین لحظه‌ها هم بخشی از زندگی ماست. فردا دوباره تلاش می‌کنم برای خودم وقت بگذارم، چون سلامتی‌ام برام مهمه.

 

  • سارا ...

 

سلام!
این‌جا یک گوشه دنج از دنیای شلوغ من است؛ من سارا هستم، زنی خانه‌دار، مادر یلدا و نیما، همسر سعید، و دانشجوی روانشناسی که دوست دارد ساده‌ترین لحظه‌های زندگی‌اش را با شما قسمت کند.

همه چیز از دل همین خانه شروع می‌شود:
از بوی چای تازه‌دم صبحگاهی، لباس‌های تاخورده، غذاهای ساده و گاهی داستان‌های ناگفته یک زن خانه‌دار که شاید شبیه خیلی‌های دیگر باشد اما روایت خودش را دارد.

اینجا قرار نیست همه چیز بی‌نقص باشد. قرار است واقعی باشد؛ گاهی خنده‌دار، گاهی خسته، گاهی پر از امید و گاهی پر از سوال. از چالش‌های تربیت بچه‌ها بگیر تا لحظه‌های بی‌حوصله کنار سینک ظرفشویی.

 

  • سارا ...