یادداشت های یک زن خانه دار

یادداشت های یک زن خانه دار
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

از این زاویه که دارم خونه رو نگاه میکنم چقدر قشنگ ؛ مرتب و تمیزه

هوای خونه زیر باد کولر خنکه ؛نیما و یلدا درآرامش بازی میکنن

سیب زمینی رو گذاشتم تو سرخکن که تنوری بشه براشون.

سالن رو جارو زدم

آشپزخونه هم مرتب و تمیز

اتاقها رو جارو کشیدم و مرتب کردم

بالکن رو به روی سالن رو شستم

لباس‌های شسته شده رو انداختم رو رخت آویز

چه آرامش شیرینی ساکن این خونه س

  • سارا ...

امروز عصر نوبت دندون پزشکی داشتم ؛ سعید هم نبود که بچه ها پیشش بمونن و مجبور شدم با خودم ببرمشون ولی نیما نذاشت که کاری انجام بدم و مجبور شدم بذارمشون خونه یکی از آشناها و دوباره برگردم مطب.

بعد از انجام کارهای دندون پزشکی سریع رفتم بچه ها رو تحویل گرفتم ؛ بنده خدا چقدر اذیت شده بود بس که نیما رو با ماشین بیرون تاب داده بود که گریه نکنه. خیلی ممنون و سپاسگذارش شدم بخاطر این حمایتش. چون خودم میدونم چقدر سخته .

ساعت 7 شب رسیدیم خونه ؛ سریع کباب کوبیده تو فر درست کردم و سفره رو انداختم.

حالا فکر کن با تنی خسته و لب و دهنی آویزون از اثرات بی حسی دندون پزشکی بشینی و غرولندهای سعید خان رو گوش بدی.

همش بیرونین تو خونه نیستین ؟؟ یکی نیست بگه آخه مرد تو خیابون که بساط نزدیم ؛ کار داریم که بیرونیم

گفتم : فردا یلدا باید مجدد بره مدرسه برا اندازه گیری فرم لباس ؛ چون لباس تغییر کرده؛ جنابعالی فردا ببرش.

میگه : نه

اون که باید بره؛ ولی خودت دیگه نرو باشگاه و دکتر 🤕🙄😶‍🌫️

گفتم : یه ماه پیش هر روز غر میزدی که چرا همش تو خونه این ؟ بیرون نمیرین ؟ باشگاه و استخر و .... هست و نشستین تو خونه

هر روز به من گیر میداد تو تنبلی بیرون نمیری در حالی که بچه ها رو پارک می‌بردم.

گفت اشتباه کردم و زیر لب غر میزد.

ترجیح دادم سکوت کنم و راه خودمو برم.

سریع شامشو خورد و رفت تو اتاق ؛ بچه ها هم بازی میکردن و بازی دیگه خنده و صدای بلند داره

ولی بلند شد کلید اصلی برق رو قطع کرد که بخوابه.

حالا ظرفها کف زده تو سینک ؛ بچه ها سرویس نرفته بودن ؛ و...

شمع روشن کردم ظرفها رو شستم و به کارها سرو سامان دادم و بچه ها رو رسیدگی کردم و طفل معصوم های من با حالی گرفته خوابیدن.

یه بغض سنگین ته گلوم نشست ؛ به خودم حق دادم ناراحت بشم؛ آروم اشک بریزم ؛ خسته باشم از کشیدن بار سنگین بچه داری و خانه داری اونم به تنهایی ؛ از اتفاقات ؛ و...

ولی به خودم گفتم اگه تو این حال گرفته بمونی ؛ یعنی فرصت دادی به ناامیدی ؛ به غم و...

تو باید تلاش کنی به اندازه ی سهم و ظرفیت خودت بسازی ؛ تا بوده همین بوده

مهم محکم بودن و ادامه دادنه وقتی چاره ای نیست.


 

A: حالا که کلاس نظم رو شرکت کردم باید اجرا کنم .

چکاپ کامل رو انجام دادم منتظرم فردا جواب آزمایش بیاد .

دو سالی میشه طرفهای دندون پزشکی نرفتم ؛ ولی امروز حسابی از خجالت اون دو سال دراومدم ؛ دو دندون نیاز به روکش داشتن و یه دندون نیاز به ترمیم ؛ که خدا رو شکر انجام شد.( البته چون بیمه تکمیلی داریم میتونم این همه کار انجام بدم و گر نه سعید زیر بار این هزینه ها نمیرفت🤷‍♀️)

چشم هام هم کمی ضعیفه ؛ ولی عینک نمیزنم .

این از مرحله اول برنامه

B: امروز اصلا وقت ورزش در خانه نداشتم

ولی کالری دریافتی زیر 1000 شد.

C: ملزم بودن به شستن ظرفها بعد صرف غذاها عالیه

یعنی دقیقا یه باری انگار از رو دوشم برداشته شد.

 

شبتون خوش

  • سارا ...


#نظم_و_برنامه_ریزی

آدمها #تغییر نمی کنند و کسی نمی تواند آنها را تغییر دهد مگر اینکه خودشان بخواهند.
هیچ کس به اندازه ی تو دلسوز تو نیست و خودتی که می توانی #زندگیتو تغییر بدی .
 
هیچ کس ؛ هیچ کجا به تو کمک نمی کند ؛ تو باید روی پای خودت بایستی.

اول از همه احترام گذاشتن به خودت را یاد بگیر.
1: از نظر #جسمی خودتون رو #چکاپ کنید ؛ سالانه این کار رو انجام دهید.
یه آزمایش خون ؛ #آزمایش ادار انجام دهید و هر نوع مشکلی دارید از کم خونی ؛ فشارخون ؛ دیابت ؛ و.... همه را درمان کنید.
اضافه وزن دارید اقدام کنید برای درمانش

2: دندان پزشکی برید و دندون هایی که باید درست بشه درست کنید ؛ به دهان و دندون هاتون رسیدگی کنید.

3: چشم پزشکی برید ؛ ببینید نمره چشمهاتون چنده ؛ به عینک نیاز دارین یا نه.

تا خودت برای خودت ارزش قائل نباشی ؛ کسی برات ارزش قائل نیست.

  • سارا ...

از وقتی میرم باشگاه حس خیلی خوبی دارم؛ نشاط و سرزندگی روحی و جسمی قابل حس کردنه.

سعید یه هفته س رفته تو لاک خودش ؛ صحبت نمیکنه و کاری به کارمون نداره. درونگرایی و افسردگی مشکلات اصلیشه.

امروز بعد از دو ماه با خالم صحبت می‌کردم ؛وسط صحبت کردنمون سعید رسید دیگه یه نیم ساعتی طول کشید ؛ به محض قطع شدن گوشی با ناراحتی و عصبانیت که چرا زیاد صحبت میکنی ؟

یکم اون لحظه اضطراب بدنم رو حس کردم ولی به خودم گفتم: کار بدی نکردی داشتی بعد مدت ها با خالت صحبت میکردی ؛ تازشم سعید که چند روزه با ما صحبت نمیکنه ؛ زنگش هم که میزنیم گوشیشو جواب نمیده . دوست داشتم با کسی هم کلام بشم.

و خیلی ریلکس بیخیال عصبانیت بی جاش شدم و خودمو درگیر نکردم .

کارهامو انجام دادم ؛ شامو هم درست کردم ؛ نیما رو هم خوابوندم و با خیال راحت رفتم باشگاه.

کلا نیما که گریه میکنه حتی تو بغل سعید باشه ؛ سعید رهاش میکنه میره تو اتاق در رو میبنده و نیما گریش بیشتر تر میشه.

آخ قلبم درد میگیره وقتی میبینم بچه رو رها میکنه و بچه حس بدی بهش دست میده.

و من اون لحظه شدیدتر و مهربان تر نیما رو بغل میکنم.

آخ یلدا که خیلی از لحاظ محبتی از سعید جدا شده ؛ اصلا کاری به سعید نداره. و نیما هم میدونم همینطور میشه.


کالری دریافتیم 900 شده

و کالری سوخته شده براساس پیاده روی و باشگاه 400 شده.

و این خوبه.

تصمیم گرفتم بعد از وعده های غذایی بدون هیچ معطلی اول از همه ظرفها رو بشورم و بعد گاز رو پاک کنم و بعدش رو کابینت ها رو پاک کنم.

یعنی سریع آشپزخونه مرتب بشه و طی این چند روز که این کار رو انجام میدم تاثیرشو میبینم . آشپزخونه همیشه مرتبه ؛ سینک خالی و تمیزه و مهم تر از همه بقیه زمان مال خودمه و فکرم درگیر کارهای آشپزخونه نیست و واقعا حس خوبی داره.

و مهم تر صبح که بیدار بشم با یه آشپزخونه مرتب و تمیز رو به رو هستم.

هورااا

  • سارا ...

صبح قبل ساعت 8 صبحونه بچه ها رو دادم و رفتیم برا اندازه گیری لباس فرم مدرسه ی یلدا

برگشتیم ؛ دوباره غذا خواستن ، اسنک های باقی مونده دیشبو آماده کردم و خوردن ؛ بعدش درخواست کیک کردن🤕

و دوباره همون سیکل معیوب چرخید.

این وسط ها آشپزخونه رو دسته گل کردم

سالن مرتب

ظرفها شسته شده و همه چی تمیز و خوب

الان میخوام به نهار و شام فکر کنم چون بعد از ظهر میرم باشگاه

و بشینم جلسه اول نظم رو پیاده کنم و نکته ای ثبتش کنم.

  • سارا ...

امروزم پر از لحظه های شادی و سختی بود:

اول اینکه جمعه ها آزادم کالریم 1000 بشه و از ورزش هم خبری نیست؛ بعله دیگه یه روز در هفته باید راحت بود. ولی با این که کلی غذا و تنقلات خوردم ولی کالری نزدیک 1000 شد ؛ به نظرم دلیلش کم خوردن بود . همه چی بخور ولی کم بخور.

 

یه هدیه دوست داشتنی از برادرم دریافت کردم ؛ تو اوج ذوق رفتم ( کار مردونه ای که سعید باید انجام می‌داد و نداد )

کار رو انجام بدم که نصف انگشتم به فنا رفت و شدید خونریزی داشت و با کلی چسب و باند جلوی خونریزی رو گرفتم و الان بعد از گذشت 7 ساعت شدید درد داره.

با همین اوضاع کلی ظرف شستم و خونه تکونی کردم ولی دریغ از یه کمک سعید.

بهش گفتم مرغ ها رو ریش ریش کن برا اسنک ؛ اونم انجام نداد.

اصلا نمیتونم التماس کنم که برام کاری انجام بده؛ یا اینکه ازش زیادی ناراحت بشم و از کار و زندگیم بیفتم.

چون چند سالی درگیر بودم و دیدم نمیشه و فقط دارم روح و روان خودمو اذیت میکنم ؛ دیگه کلا بیخیالش شدم.

یعنی فکر کن دقیقا همون موقعی که نیاز به حمایت و کمکش داری ؛ نیست

یا قهره

یا تو فاز

به این نتیجه رسیدم کارمو انجام بدم ؛ روح و روان و نشاطمو با یکی به دو کردن باهاش از دست ندم.

آره دیگه با همین انگشت ترکش خورده شام درست کردم و انبوهی از ظرف شستم و آشپزخونه ی تمیز و مرتب رو هم تحویل فردا دادم.

واقعا چرا این قدر سینک من ظرف تولید میکنه ؛ همش دارم ظرف میشورم

کاش خونه داشتیم و میشد ماشین ظرفشویی خرید؛ با مستاجرش نمیشه چون خیلی خونه ها جای ماشین ظرفشویی نداره و ما هم اونقدر پول نداریم که فقط تو اون خونه ها بشینیم.

بگذریم

و اما ...

من یه کلاس نظم شرکت کردم که میخوام نکته هاشو اینجا بنویسم ؛ به نظر خودم که عالیه کلاسش.

  • سارا ...

روزایی که با هدف زندگی می‌کنیم دلچسب ترن.

صبح یلدا رو بردم کلاس ورزش ؛ عصر دوستم زنگ زد بیا بچه ها رو ببریم پارک؛ هیچی دیگه جمع کردیم رفتیم پارک ؛ بچه ها یکم دوچرخه سواری کردن و بازی

آشپزخونه ترکیده رو حسابی سروسامان دادم

برا شام عدس پلو کشمش درست کردم

و ظرفهای شام رو هم شستم و تمام

امروز تو خونه ورزش کردم ؛ روزایی که باشگاه نمیرم خودم با نرم افزارهای ورزش در خانه ؛ به ادامه سلامتی و لاغری می‌پردازم.

کالری دریافتیم هم 800 شد و 400 کالری هم بخاطر ورزش و پیاده روی سوزوندم.

روز خوبی بود ؛ دارم به برنامه های بهتر برای زندگی فکر میکنم.

  • سارا ...

سرچ های سر صبحی من  شده :

صبحونه های کم کالری چیا هستن🤦‍♀️

 

طبق برنامه کالری شمار کلم پیچ ؛ کالری هام نباید از 1000 بیشتر بشه ؛ حالا اگه 1000 بشه تو همین وزن میمونم .

اگه کالری 500 بشه یه 3 یا 4 کیلو در ماه وزن کم میکنم.

الان دوست داشتم یه ترازوی وزن کشی هم میداشتم ؛ ولی فعلا همچین پولی برای این کار ندارم.🤷‍♀️

 

  • سارا ...

A: کم‌کاری تیروئید؟
اضافه‌وزن؟

باشه… ولی من تسلیم نیستم! 💪

یه هفته‌ست باشگاه میرم، از فردا هم رژیم رو محکم شروع می‌کنم.

قدم کوچیک، ولی رو به جلو…

یه روز تو آینه به خودم میگم: «دیدی شد؟» ✨

 


B: فکر کنم تو این بگیر و ببند لاغری اگه روزها
5 ساعت گن ساعت شنی ببندم هم عالیه
🫰⏳️


C: با اینکه خیلی خسته ام ولی دلم نمیخواد بخوابم
سکوت و آرامشی که آخر شبهاس ؛قابل معاوضه با چیزی نیست. مادرای بچه دار میدونن چی میگم.

دلم چی میخواد؟
فیلم به همین سادگی رو پلی کنم.

  • سارا ...

A: امروز صبح رو با یه قرار مهم شروع کردم؛
چکاپ کامل توی آزمایشگاه.
یلدا و نیما پیش سعیدن و من با خیال راحت
یه وقت کوچیک برای سلامتی خودم گذاشتم.
اولین نشانه احترام به خود اینه که حواسمون به سلامتی و جسممون باشه.

 

B: هر وقت از این مسیر رد میشم و چشمم به دانشگاه میفته ؛ خاطرات 4 سال دوست داشتنیه ؛ زندگیم برام زنده میشه و بیشتر دلتنگ میشم.
چه روزهای خوبی بودن آه...

 

C: 

سر راه نون سنگک هم گرفتم و اومدم خونه.

خب طبق معمول سعید اخم هاش تو هم و قهر ؛  که بچه ها رو گذاشتی پیش من و رفتی بیرون🙄☹️

به عنوان یک انسان ؛ مادر ؛ همسر این حق رو ندارم در روز 2 ساعت برا کارهای بیرون از خونه وقت بزارم . چرا؟ چون آقا حوصله دو ساعت بچه داری نداره.

ولی از الان تا شب رو تخت لم داده و گوشی به دسته.

 

D: مهم نیست 

سفره صبحونه رو انداختم و صبحونه صرف شد و حالا هم بچه ها یه ساعت پویا ببینن و منم یکم استراحت کنم و روز خوبمونو ادامه بدیم.

 

  • سارا ...