یادداشت های یک زن خانه دار

یادداشت های یک زن خانه دار

حـرفهای در گوشی ، روزمـرگی ها ، یادداشت های یک زن خانه دار ، دغـدغـه های ذهنـی ،دنیـای زیبای مـن و....

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

صبح های شنبه رو یه جور خاص دوست دارم؛ چون مزین میشه به نام تو ، عاشق خوندن زیارت های روز شنبه ام.

خودت میدونی چقدر دوستت دارم ؛ میدونی گاهی وقتها بدجور دلتنگت میشم .

خوش به حال کسانی که تو بهشت همسایه ی تو هستن .

اُصِبْنَا بِکَ یَا حَبِیبَ قُلُوبِنَا فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِیبَهَ بِکَ حَیْثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْیُ
ای محبوب دلهای ما، ما به خاطر تو سوگواریم، و چه بزرگ است سوگواری بر تو ازآن رو که وحی از ما بریده.

  • سارا ...

امتحانات جایگزین خرداد رو دادیم و نمرات هم امروز وارد شد.

و من خوشحالم

نتیجه یه ترم شد معدل 16

با همه سختی های خونه و زندگی ؛ بچه ها ؛ بدو بدو ها

تونستم با معدل قابل قبولی این ترم رو بگذرونم.

به مناسبت این خوشحالی خودمو به یه نسکافه و شکلات تلخ میهمان میکنم .

اونم چطور؟

وقتی سعید بیرونه

بچه ها از خستگی خوابیدن

خونه هم پر از آرامش و سکوت

فیلم از یاد رفته رو پلی کنم

و تمام.

  • سارا ...

 

روزایی که از باشگاه برمیگردم ؛ یک راست میام خونه.

گاهی دوست دارم تنهایی کمی تو بازار بگردم ولی خودمو سریع میرسونم خونه که بچه ها پدرشونو اذیت نکنن .

و در کل رسیدگی به بچه‌ها و خونه اولویت اوله تا بازار گردی و بقیه کارها.

امروز بعد باشگاه خیلی آروم رانندگی میکردم ؛ دوست نداشتم زود برسم خونه.

با خودم فکر میکردم سعید که بودن و نبودن من براش تفاوتی نداره ؛ اصلا زندگیمون براش معنا نداره و در نتیجه اصلا منتظر من نیست .

بچه ها هم که حالا سرشون به تلویزیون گرمه.

دوست داشتم بزنم کنار و ساعت ها با خودم فکر کنم ولی چون برق نبود و خیابونا تاریک بود ترجیح دادم بیام خونه ولی یه کم موندم تو پارکینگ

آسانسور هم سوار نشدم ؛ یکی یکی که پله ها رو میومدم زیر لب با خودم زمزمه میکردم نه دل ماندن دارم و نه پای رفتن به جایی

کلید رو با استیصال و ناامیدانه چرخوندم ؛ دیدم یلدا پرید بغلم مامان من خیلی دلم برات تنگ شده بود

نیما هم با دیدنم یه ریز گریه ای کرد و محکم دستاشو دور گردنم انداخت و ده دقیقه ای محکم دستاشو دورم حلقه زد.

انگار تمام غصه ها دود شد و هوا رفت. دو غنچه ی زیبا که همیشه چشم به راه مادرن .

یلدا روسری و شال هامو مرتب چیده بود تو کشو و حالا که رسیدم خونه ذوق داشت که منو با این کارش سورپریز کنه .

آخ که دلم رفت برای دست های حلقه شده نیما دور گردنم و اشک دلتنگیش

و کارهای ظریف خانومانه ی یلدا

خدایا شکرت

  • سارا ...

: ساعت 10 شب که میشه یلدا میخوابه ؛ یعنی همین که سرشو میزاره رو بالشت خوابیده

ولی نیما میشینه؛ بلند میشه؛ صحبت میکنه بلکه بعد یه ساعت بخوابه.

2: ته قلبم ناراحته ، اونم زیاد

ناراحتم که سعید قهرهاش تا دوهفته طول میکشه ؛ زیاد بی محل میشه ؛ کلا انگار تو زندگیم وجود نداره ؛ هست ولی نیست، و این اذیت کننده س.

روزگار و زندگیم کاملا جدا میگذره و این غمی عمیق تو دلم میذاره.

3: امروز خیلی تنبل بودم
تموم کارهام خلاصه شد در
آشپزی
مرتبی خونه
باشگاه رفتن
و آخر سر هم با برادر رفتیم یه پتوشور پاکیزان خریدیم برا مامان.
ولی فعلا آوردیم گذاشتیم تو بالکن تا من چند تا از پتوهامو بشورم بعد ببریم تحویل مامان خانوم بدیم.

4: جدایی نه از فاصله ها میاد و نه از درهایی که دیگه بسته شدن... جدایی اونجاست که تو دیگه از گفتن حرف دلت دست میکشی...

شب و عاقبتمون بخیر رفقا

  • سارا ...

#نظم و برنامه ریزی

کارهای روزانه شخصی :

1: هر روز صبح از خواب بیدار می شوید دوش بگیرید .

2: لباس مرتب و شیک و تمیز بپوشید ؛ لباس هر روزتون مرتب و تمیز باشه.

3: از حموم بیرون میایید مام سکرت بزنید یا سرکه سفید اسپری کنید زیر بغل تا حموم بعدی اصلا بوی عرق نمی‌گیرید و سموم از بدن خارج میشه.

4: موهای سرتون رو شونه بزنید ؛ صورتتون رو اصلاح و تمیز کنید

و بعد روزتونو شروع کنید .

5: وقتی به خودتون نمی رسید انرژی ندارید ؛ شخصیت کاریزماتیک ندارید ؛ اعتماد بنفس تون پایین میاد.

6: همیشه تیپ بزنید داخل خونه ؛ بیرون خونه ؛ هر جا هستید ؛ همیشه مرتب و شیک باشید.

7: لباسها و روسری هاتونو و بقیه وسایل رو تو زندگی گردش بدید و پیله نکنید به یه لباس

8: موقع آشپزی و ظرف شستن پیشبند و دستکش فراموش نشه.

  • سارا ...

چطورین؟

خوبین؟

امروز دلم میخواست واقعا میتونستم مهاجرت کنم برم آلمان

اولین باری که دوست داشتم کشوری دیگه زندگی کنم.

چرا؟ چون یه دوست عکس فرستاده بود از محیط ؛ سبک زندگی و... خیلی قشنگ بود.


بخاطر جنگ امتحانات لغو شده بود

و امروز یکی از امتحانات برگزار شد.

نیما که سه ماشین زده بود زیر بغل که بریم سر جلسه امتحان.
کلی بهشون توصیه کردم آروم میشینید تا امتحان تموم شه
سوال اولو نخوندم :
مامان دفتر و مداد میخوام
مامان گشنمه
مامان تشنمه
مامان کی تموم میشه
واقعا دوست داشتم کلمو بکوبم تو دیوار


یلدا رو بردم باشگاه

ته انداز مرغ درست کردم

آشپزخونه رو حسابی سابیدم

یه عالمه ظرف شستم

 

  • سارا ...

 

برگشتیم خونه ؛ اونم چه برگشتنی

از ساعت 10 صبح برق خونه بابا اینا رفت ؛ در حال خداحافظی بودیم برقا اومد

اومدیم خونه برادر برقا رفت ؛ در حال خداحافظی برقا اومد

رسیدم خونه خودمون ؛ دیدم برق نیست

رفتم باشگاه ؛ همون لحظه برقا رفت ؛ بدون کولر ورزش کردم و برگشتم

یعنی گرما و نبود برقی که امروز تجربه کردم این قابلیت رو بهم داد که اگه کسی میگفت : ملت بریزین تو خیابونا

من نفر اول میبودم میومدم خیابون😅



ساعت 9 و نیم شب ؛ امتحان میان ترم مجازی داشتم
چرا این وقت شب؟
بخاطر قطع برق
دیگه استاد بیچاره یه زمانی گذاشتن که امیدواره
همه برق داشته باشیم

شام بچه ها رو دادم
کلی لباس گذاشتم لباسشویی
و
در بی انرژی ترین حالت ممکن منتظر شروع امتحان نشستم . و اما امتحان هم خوب بود .



این ظرفیت رو دارم که یه شیلنگ بردارم از سقف شروع به شستن خونه کنم
چند روز خونه رو بسپری دست آقایون نتیجه همین میشه.

فردا پیک کار منه.

  • سارا ...

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

یاد چند سال پیش افتادم که دسته جمعی رفتیم کربلا ؛ با همه ی سختی هاش ولی دلچسب بود.

کاش دوباره قسمتمون بشه.

امروز به روز آخر چله زیارت عاشورا رسیدم. حاجت روا بشیم انشاا...


همراه برادر اومدیم خونه بابا اینا؛ سعید نیمد چون هنوز تو فاز قهر و بی محلیه...

بچه ها تو حیاط دوچرخه سواری میکنن؛ فرش رو پهن کردم تو بالکن و یه ظرف انگور هم چیدم و نشستم به تماشای این همه زیبایی .

البته گاهی هم حرص میخورم این دو بچه یه خورده بازی میکنن ؛همه چی خوب و گاهی هم به جون هم میفتن.

  • سارا ...

براساس نتیجه چکاپ قرار بر این شد:

1: بخاطر پایین بودن آهن = 4 روز در هفته قرص آهن بخورم و در کنارش روزها از خوردن خرما +عسل + بادام درختی +سه شیره انگور و خرما و توت + اسفناج و بقیه موارد غافل نشم . اینا مهم ترین بودن برای استفاده روزانه.

2: ویتامین D = پایین نبود ولی باید بهتر باشه و قرار شد صبح ها البته بعضی روزها با بچه ها بریم قدم بزنیم .

در هفته دو بار هم قرص ویتامین Dبخورم که ذخیره ویتامین D کامل بشه.

3: تیروئید هم خوب بود ؛ ولی دوباره برنگرده به کم کاری ؛ بعضی شبها گلو رو با روغن بادام و... ماساژ بدم.

4: قند هم خوب بود ولی ولی 97 بود یه جورایی اگه رعایت نشه ممکنه در آینده ها به دیابت دچار بشم ؛ خدای ناکرده پس بهتره مواظبت کنم. عسل صبح و شب قبل خواب تأثیر زیاد داره

ورزش و پیاده روی هم تأثیر داره. استرس یکی از گزینه های مهمه دچار شدن به دیابت. دوری از هر استرس و اضطرابی باید در زندگیمون باشه. یا اینکه کنترل کنیم.

5: اضافه وزن : من حدود 10 کیلو اضافه وزن دارم ؛ یعنی باید 56 کیلو باشم ولی الان 67 یا 8 هستم.

اینم موردیه که با ورزش و رژیم باید درست بشه.

6: دندان پزشکی هم رفتم که فعلا یه ترمیم انجام دادم و دو تا از دندون ها هم فعلا روکش موقته و 3 هفته دیگه روکش شون آماده میشه. ولی یه دندون دیگه هم باید روکش بشه . اینو نمیدونم کی باید برم سراغش ؛ شاید یکی دو ماه دیگه.

کامل بیمه تکمیلی سهم دندون پزشکیمو تموم کردم .20 تومن ناقابل خرج یه ترمیم و دو روکش شد. روکش بعدی رو هم باید از جیب مبارکم تقدیم کنم.

آخ من در مسواک زدن واقعا تنبلم : ولی میخوام این تنبلی رو کنار بزارم به جای 3 بار در هفته مسواک زدن ؛ میخوام هر شب عادتم بشه.🙄🥴🤕 واقعا زشته هر شب مسواک نزنم .

 

خب اینم از نتایج چکاپ و دندان پزشکی.

امید به عمل


فعلا باید بلند شم بچه ها رو بزنم زیر بغل بریم باشگاه

سعید ماشینو برده و ما باید فکری به حال خودمون کنیم. نمیتونم از یه جلسه بزنم.

یه جلسه هم یه جلسه س ؛ در این مدت واقعا حس کم کردن وزن و سایز رو کامل حس میکنم.

  • سارا ...

ساعت 8 صبح بساطمونو جمع کردیم و با بچه ها زدیم بیرون

رفتیم که یه صبحونه گرم تو فضای باز بخوریم ؛ آش و نون سنگک گرفتم و یه جای دنج تو پارکی نشستیم و صفا کردیم البته اگه نق زدن های نیما رو فاکتور بگیریم.

ساعت 9 ونیم هم یلدا رو رسوندم باشگاه ؛ ولی نیما همچنان بی حوصله و در حال بهونه گرفتن بود و تو اون ساعت گرم قبل از ظهر در حال تاب دادن نیما تو مغازه ها و پاساژها بودم تا کلاس یلدا تموم بشه.

ساعت 18 تا20 هم خونه برق نداشتیم و دوباره رفتیم بیرون. دلو زدم به دریا و چند تیکه لباس خریدم برا خودم 😎

 

امروز یه مرغ مجلس خوشمزه درست کردم ؛ واقعا نگم از بافت نرمش ؛ در کل خیلی خوب بود.

ولی همه اینها به کنار

سعید نزدیک ده روزی میشه که حرفی نمیزنه؛ و از سرکار که میاد میخوابه ؛ بیدار میشه غذا میخوره ؛ دوباره میره تو اتاق و در رو میبنده .

اصلا انگار نه انگار خانواده ای داره ؛ رسما بار زندگی و بچه ها به تنهایی رو دوشمه؛ و گاهی خسته میشم.

همیشه همینطوره ؛ دو روز خوبه ده روز حبس تو اتاق. و مامانم اصرار داره آخر هفته بریم خونشون ؛ دیگه روم نمیشه بگم : سعید با ما کاری نداره.

الان نزدیک سه ماهی میشه نرفتیم خونشون ؛ چون 3 ساعت باهامون فاصله دارن و هر بار سعید دعوا راه میندازه و ما بیخیال رفتن میشیم. چقدر یلدا دلش پر میزنه برا رفتن خونه بابا اینا ؛ دلش برا مامانم خیلی تنگ شده.

  • سارا ...