یادداشت های یک زن خانه دار

یادداشت های یک زن خانه دار
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

روز پنجم

سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۵۲ ب.ظ

ساعت 8 صبح بساطمونو جمع کردیم و با بچه ها زدیم بیرون

رفتیم که یه صبحونه گرم تو فضای باز بخوریم ؛ آش و نون سنگک گرفتم و یه جای دنج تو پارکی نشستیم و صفا کردیم البته اگه نق زدن های نیما رو فاکتور بگیریم.

ساعت 9 ونیم هم یلدا رو رسوندم باشگاه ؛ ولی نیما همچنان بی حوصله و در حال بهونه گرفتن بود و تو اون ساعت گرم قبل از ظهر در حال تاب دادن نیما تو مغازه ها و پاساژها بودم تا کلاس یلدا تموم بشه.

ساعت 18 تا20 هم خونه برق نداشتیم و دوباره رفتیم بیرون. دلو زدم به دریا و چند تیکه لباس خریدم برا خودم 😎

 

امروز یه مرغ مجلس خوشمزه درست کردم ؛ واقعا نگم از بافت نرمش ؛ در کل خیلی خوب بود.

ولی همه اینها به کنار

سعید نزدیک ده روزی میشه که حرفی نمیزنه؛ و از سرکار که میاد میخوابه ؛ بیدار میشه غذا میخوره ؛ دوباره میره تو اتاق و در رو میبنده .

اصلا انگار نه انگار خانواده ای داره ؛ رسما بار زندگی و بچه ها به تنهایی رو دوشمه؛ و گاهی خسته میشم.

همیشه همینطوره ؛ دو روز خوبه ده روز حبس تو اتاق. و مامانم اصرار داره آخر هفته بریم خونشون ؛ دیگه روم نمیشه بگم : سعید با ما کاری نداره.

الان نزدیک سه ماهی میشه نرفتیم خونشون ؛ چون 3 ساعت باهامون فاصله دارن و هر بار سعید دعوا راه میندازه و ما بیخیال رفتن میشیم. چقدر یلدا دلش پر میزنه برا رفتن خونه بابا اینا ؛ دلش برا مامانم خیلی تنگ شده.

  • سارا ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">