1: دیشب خیلی دلم گرفته بود ؛ ذهنم مشغول این بود که کاش وقتی خانواده میشیم؛ در هر شرایطی کنار هم باشیم .
و دلم از سعید گرفته بود و ته دلم میگفتم یعنی این روزا تموم میشه؟
کسانی که بچه های کوچیک و مدرسه ای دارن بیشتر این موضوع رو درک میکنن.
صبح تو یه خواب زیبا بودم که با گریه نیما بیدار شدم.
خواب میدیدم تو یه مسیر سخت هستم با بچه ها که داریم میریم به یه شهر برسیم
مسیرش سربالایی بود و سخت ؛ بچه ها از خستگی و گشنگی مینالیدن و من منتظر بودم که سعید بیاد و ما رو نجات بده.
ولی ما رسیدیم به یه شهر زیبا ؛ شهری که پر از درختان و گل های خیلی خیلی زیبا و خاص بود ؛ فوق العاده بود.
این خواب رو به فال نیک گرفتم.
2: جدی چرا من این همه کار دارم؟
دیروز عدس ؛ لپه ؛ نخود ؛ لوبیا رو خیسوندم و چند بار آبشون رو عوض کردم ؛ امروز پختمشون و بسته بندی کردم و گذاشتم یخچال که آماده داشته باشم .
خب این روش باعث میشه زود غذا آماده بشه و هر ساعتی میتونم برای پخت غذا اقدام کنم.
3: صبح بعد از راهی کردن یلدا به مدرسه ؛ رفتم استخر
خواستم کمی رها باشم.
چه خوبه خدا ورزش رو آفرید ؛ همه مدل ورزش ها ؛ یکی از جاهایی که حالم خوب میشه زمان هایی ست که ورزش میرم ؛ چه باشگاه ؛ استخر ؛ کوهنوردی یا پیاده روی و...
4: بعد از ظهر سعید پیشقدم شد برا آشتی
بهش گفتم: آخه چه مزه ای داره وقتی چند روز دیگه دوباره قهر میکنی؟
عمر ما داره میگذره و هر روزی که تموم میشه یه روزش کم شده؛ تو این مدت محدود باید سعی کنیم بهتر از دیروز باشیم ؛ باید کاری کنیم که به عقب بر نگردیم و چیزی باعث نشه عقب بیفتیم .
به نظر من قهر کردن این قدرت رو داره که نزاره آدم ها به جلو برن و مدام عقب هستن.
- ۰ نظر
- ۰۵ آبان ۰۴ ، ۰۰:۱۲