یکی از بهترین دوران های زندگیم
تو وبلاگ Niusha عزیز مطلبی در مورد دانشگاه زده که واقعا خاطرات چند سال پیش منو زنده کرده.
اون موقع ها که برا کنکور درس میخوندم ؛ عکس دانشگاه تهران رو چسبونده بودم روبروم ؛ یکی از انگیزه های قوی من این بود که تو این دانشگاه درس بخونم.
وقتی زمان انتخاب رشته شد ؛ پدرم موافق نبود که دانشگاه تهران درس بخونم یعنی موافق تهران رفتنم نبود. گفت: باید یه دانشگاه نزدیک باشی .
منم برخلاف چیزی که دوست داشتم ؛ دانشگاه اصفهان رو زدم و قبول شدم.
شاید اولش کمی ناراحت بودم یا حسرت خوردم ولی ورق برگشت .
و اون روزها شدن یکی از بهترین روزهای زندگیم.
فضای دانشگاه و محیطش فوق العاده بود ؛ شبهای خوابگاه ؛ دانشکده و همه چی.
گاهی که از مسیر دانشگاه رد میشم تمام خاطرات و روزهای شیرینش برام زنده میشه.
چه دوستهای خوبی که کنار هم زندگی و رشد کردیم.
چه خنده های عمیقی که دیگه بعدش به ندرت پیش اومد برام.
اتاق ما یکی از بهترین اتاقها بود ؛ که هر کسی یه بار میهمونمون میشد دوست داشت همیشه با ما باشه. از سلف غذا میگرفتیم همین که وارد اتاق میشدیم میدیدیم کلی از بچه ها قبل ما غذاشونو گرفتن و اتراق کردن تو اتاق ما.
همیشه بساط خنده و شوخی به پا بود. آآخ...
از برنامه های خوب و جو درس و رقابت و ... نگم که اونم عالی تر بود.
+به نظر من بچه ها باید تلاش کنن که این محیط های زنده و پویا رو تجربه کنن.
+من مدیریت خوندم و چند سال هم کار کردم ولی طی اتفاقی رفتم به سمت روانشناسی و مصمم شدم که این مسیر رو ادامه بدم.
چون نتونستم یه مدرک دیگه دولتی بگیرم ؛ و بخاطر شرایط تشکیل زندگی و بچه داری پیام نور خوندم و امسال انشاا... مدرکم رو میگیرم.
ولی خیلی دوست دارم ارشد دوباره دانشگاه اصفهان قبول شم ولی این بار روانشناسی بالینی یا روانشناسی کودک و نوجوان و نمیدونم از پسش بر میام یا نه.
- ۰۴/۰۶/۰۸
خوشحالم که مطلب وبلاگم براتون تداعی خاطرات شد^^🩷
چقدر خوب که تونستید تجربه خوابگاهی بودن رو داشته باشید به نظرم از بقیه که توی اون سن هستن خیلی آدم هارو بزرگتر میسازه انگار توی دوتا جامعه درس زندگی رو یادمیگیری..
امیدوارم موفق باشید کلی دوباره توی درس خوندن و کلی به بقیه کمک بکنید^^