برگشت
دیروز مادر سعید بهم زنگ زد که من و خواهر سعید کلی با سعید صحبت کردیم و هشدارهای جدی دادیم که برگرده سر خونه و زندگیش، و سعید هم باهاشون دعوا کرده که تو زندگی من دخالت نکنید.
منم بهش زنگ زدم که کجایی؟ شب میای خونه؟
گفت : نه نمیام
گفتم: این مسخره بازی ها رو تموم کن ، برگرد سر خونه و زندگیت.
دیدم شب برگشت خونه ؛ بچه ها این قدر ذوق کردن و خوشحال شدن.
من ناراحت بودم از کاراش ولی نتونستم قهر باشم.و از اینکه خانوادش باهاش برخورد کردن و بهش هشدار دادن خوب بود.
خوشحال شدم برگشت ولی چیزی بروز ندادم؛ و بدون قهر و ناراحتی و حتی خوشحالی کارهامو انجام دادم. جوری که بدونه زندگی ما لنگ نموند .
ولی مشخص بود پشیمونه که رفت و خوشحال بود از برگشتن .
- ۰۴/۰۶/۰۴

امیدوارم زودتر مشکلاتتون حل بشه به نظرم اولین و بهترین راه صحبته اگه وجود داشته باشه:(