روز هشتم
امروز هم با همه غافلگیری ها و تلخی هاش گذشت.
بعد اتفاقات فشار عصبی زیادی روم بود ؛ با بچه ها کمی بدخلقی کردم .
ولی دیدم طفل معصوم ها دستشون جز من به کجا بنده؛ و کمی آروم تر شدم.
دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت ولی این جور مواقع ناراحتی و فکر و خیال آدمو از پا در میاره.
یاد این شعر افتادم:
گوش بده حرف خیام ؛ سخت و آسون هرچی هست میگذره ایام!
دیگه همه ناراحتی و فکر و خیال ها رو گذاشتم کنار و بلند شدم به کار و زندگی خودم رسیدم.
خونه کن فیکون شده بود از دست اسباب بازی ها و کاردستی بچه ها
ظرفهای تلنبار شده تو سینک
یه یا علی گفتم و با انجام کارها آرامش اومد و فکر و خیال هم رفت.
با بچه ها هایدی دیدیم ؛ شام درست کردم و زندگی کردیم.
- ۰۴/۰۶/۰۱
خیلی اوضاع سخیته
خدا بهتون توان بده که بتونید از مرحله هم گذر کنید